
فرازی از وصیتنامه شهید «محسن نورعلی نژادیان قصاب»؛
پیرو راه شهیدان باشید
شهید «محسن نورعلی نژادیان قصاب» در وصیتنامه خود نوشته بود: خانواده عزیزم دشمن شما را گول نزند، از انقلاب دلسردتان نکند، با دروغ از امام برنگردید، امیدوارم روح مرا با صبرتان و تقوایتان و با حجابتان که داشتهاید شاد کنید.
به گزارش شبکه اطّلاعرسانی «رهیاب»؛ شهید «محسن نورعلی نژادیان قصاب» دوم دی ۱۳۴۵، در دزفول به دنیا آمد. پدرش علی، بنا بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. در بسیج خدمت میکرد. هجدهم مرداد ۱۳۶۲، در زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به گوش، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای همان شهرستان قرار دارد.
متن وصیتنامه شهید «محسن نورعلی نژادیان قصاب»:
با عرض سلام به پیشگاه ولیعصر (عج) و نایب بر حق او، اکنون که این وصیتنامه را دارم مینویسم اعلام میکنم که این راه را خود انتخاب کردهام و به این انتخاب هم افتخار میکنم این نه که راه من است راه پیشوایان دین از آدم تا خاتم و از خاتم تا این عصر که ما هستیم و شهیدان در نهضت انقلاب اسلامی انتخاب کردهاند و انتخاب غیر از این راه یعنی جداشدن از خط ولایت و امامت و نبوت و توحید است.
این مکتب نشان از جهاد و شهادت است
حال سؤال هست که چرا امام حسین (ع) و امام علی (ع) زندگی با ذلت را قبول نکردند؛ چون آنها اعتقاد به معاد داشتند چون میدانستند آخرعاقبت همه انسانها و جانداران رفتن است و حساب پسدادن حال این دنیا را بهراحتی بگذرانند، سرای دیگر را چه کنند خدا را چگونه قانع کنند، پس هر کس این ذلت قرن بیستم را قبول کند اعتقاد به معاد ندارد، و میگوییم مکتبی که انتخاب کردهام مکتب جهاد، شهادت امربهمعروف نهیازمنکر تولی تبری نماز، روزه و حج است.
پیرو راه شهیدان هستم
نمیخواهم بحث زیاد کنم؛ ولی گوشهای بهاندازه سرسوزن از مکتبم نوشتهام و میخواهم بگویم مکاتب دیگر بهتماممعنا هیچوپوچ هستند. حال کلامی با برادرانم، برادران این را میخواهم بگویم که چرا به جبهه رفتم؟! اول بهخاطر دفاع از اسلام و اطاعت امر خدا و رسولش و ولایت و دوم بهخاطر اینکه برادران شهیدانی که رفتند امید داشتند که پیرو و ادامه راهشان را باشد خون شهیدان در رگ و پوستم به جوشش درآمده است من با خون ناقابلم خود میخواهم تداوم به خون عزیزان بدهم، میخواهم عزت در دنیا و آخرت را داشته باشم.
میروم تا جامعه و ناموسم در امنیت باشد
میخواهم خون گلولهای بر مغز پوسیده ابرجنایتکاران شرق و غرب و مرتجعین باشد، میخواهم برای نسل بعد از من آزادی باشد، میخواهم جامعه و ناموسم در امنیت باشد، میخواهم بروم و شهید شوم که امام من (خمینی) بتشکن در این جهان که تمام با او مبارزه میکنند به فتح قله پیروزی برسانم و برادران امیدوارم اگر که شهید شدم راه مرا ادامه بدهید، راه من راه خونین راه سنگر علم است.
چند کلامی با برادران بسیجیام:
چند وصیت خلاصه به برادران بسیج و جلسه قرآن:
۱- مسجد سنگر است، پس مسجد را رها نکنید حتی چه اگر مشکلاتی برای شما پیش بیاید.
۲- جلسه قرآن را مستحکم نگاه دارید کمااینکه نگه داشتهاید.
۳- امربهمعروف و نهیازمنکر کنید.
۴- مسائل اخلاقی را جدا رعایت کنید.
۵- در موقع خوشحالی و ناراحتی به گلستان علی یا شهید آباد بروید و به قول شهید انجیری بعد از سه روز شهدا را فراموش نکنید.
روح مرا با صبر، تقوا و حجابتان شاد کنید
پدر و مادر من شما را زحمت فراوان دادهام دوران نوزادی، مادرم زحمت کشیدی شببیداری کردی پدرم زحمت کشیدی تا مرا از لحاظ زندگی تأمین کنی و ممکن است در این دوران که چند سال عمرم میگذرد شما را اذیت کرده باشم مرا عفو کنید. برادران مرا ببخشید، خواهرانم مرا عفو کنید از خدا طلب آمرزش میکنم خانواده عزیزم دشمن شما را گول نزند، از انقلاب دلسردتان نکند، با دروغ از امام برنگردید، امیدوارم روح مرا با صبرتان و تقوایتان و با حجابتان که داشتهاید شاد کنید.
به خانههای شهدای دیگر بروید و دلداریشان بدهید گر چه خانههای شهدای ما صبر و استقامت الهی دارند. به آنها بگوئید در این مملکت اسلام نارسائی وجود دارد، کمبود هست، باید صبر پیشه کرد، باید ایثار داشت، بگو به آنها که جوانان شما به قول قرآن نمردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند و منتظر پدر و مادرشان هستند تا بیایند و آنها را به بهشت ببرند و به قولی ۷۰ نفر را شفیع خواهند شد. انشاءالله مزاحم نشوم و با این دنیای فانی وداع کنم.
والسلام
انتهای خبر/
درباره نویسنده
لینک کوتاه خبر
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!