«رهیاب» گزارش میدهد؛
بایستههای امربهمعروف و نهیازمنکر

سخن از امربهمعروف و نهیازمنکر، مطلب تازهای نیست و در این باب، سخنها فراوان گفته و نوشته شده است. اینکه مراتب آن چیست و شرایط آن کدام است؛ اینکه حتی قیام اباعبدالله الحسین علیهالسلام نیز برای ادای این فریضه الهی بوده است.
سخن از امربهمعروف و نهیازمنکر، مطلب تازهای نیست و در این باب، سخنها فراوان گفته و نوشته شده است. اینکه مراتب آن چیست و شرایط آن کدام است؛ اینکه تا چه حد ضرورت دارد و وجوب آن تا کجاست؛ اینکه حتی قیام اباعبدالله الحسین علیهالسلام نیز برای ادای این فریضه الهی بوده است: «وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فِی اُمَّهِ جَدِّی، اُرِیدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ» من تنها به انگیزه اصلاح در امّت جدّم بپا خاستم، میخواهم امربهمعروف و نهیازمنکر کنم. (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹)
اما آنچه به نظر میرسد در این میان تا حدود زیادی مغفول مانده باشد، پایبندی کامل به ادب انجام این فعل و آگاهی دقیق از بایدها و نبایدها، زمینهها، چرایی و چگونگی انجام و مخاطبان اصلی آن است که ما آن را «بایستههای امربهمعروف و نهیازمنکر» مینامیم.
شهید مطهری در یکی از سخنرانی خود میگویند: همانطور که حسین بن علی علیهالسلام به این اصل تمسک کرد و اثبات نمود که من برای امربهمعروف و نهیازمنکر قیام کردم و یکی از عوامل و عناصری که مرا به این نهضت وادار کرد همین است.
او در زمان معاویه علائم و قرائنی نشان میداد که معلوم بود خودش را برای قیام آماده میکند. صحابه پیغمبر را در منی جمع کرد و برای آنها صحبت نمود. آنها را روشن کرد، حقایق را به آنها گفت، مفاسد اوضاع را برایشان نمایاند، فرمود: شما هستید که چنین وظیفهای دارید. آن حدیث معروف بسیار مفصل و عالی که در تحفالعقول هست، این جریان را و اینکه حسین بن علی چگونه فکر میکرده است، کاملاً نشان میدهد.
حسین علیهالسلام در اواخر عمر معاویه نامهای به او مینویسد و او را زیر رگبار ملامت خود قرار میدهد و از آن جمله میگوید: معاویه بن ابیسفیان! به خدا قسم من از اینکه الان با تو نبرد نمیکنم، میترسم در بارگاه الهی مقصر باشم. میخواهد بگوید خیال نکن اگر حسین امروز ساکت است، در صدد قیام نیست، من به دنبال یک فرصت مناسب هستم تا قیام من مؤثر باشد و مرا در راه آن هدفی که برای رسیدن به آن کوشش میکنم، یکقدم جلو ببرد. روز اولی که از مکه بیرون میآید، در وصیتنامهای که به محمد ابن حنفیه مینویسد، صریحاً مطلب را ذکر میکند: «انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید عن امر بالمعروف و انهی عن المنکر».
اباعبدالله در بین راه، در مواقع متعدد به این اصل تمسک میکند، و مخصوصاً در این مواقع اسمی از اصل دعوت و اصل بیعت نمیبرد. عجیب این است که در بین راه هر چه قضایای وحشتناکتر و خبرهای مأیوسکنندهتر از کوفه میرسید، خطبهای که حسین میخواند از خطبه قبلی داغتر بود. گویا بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم، این خطبه معروف را میخواند: «ایها الناس! ان الدنیا قد ادبرت و اذنت بوداع، و ان الاخرة قد اقبلت و اشرفت بصلاح». اقتباس از کلمات پدر بزرگوارش است.
سپس میفرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا»
آیا نمیبینید به حق عمل نمیشود؟ آیا نمیبینید به حق عمل نمیشود؟ آیا نمیبینید قوانین الهی پایمال میشود؟ آیا نمیبینید این همه مفاسد پیدا شده و احدی
نهی نمیکند و احدی هم باز نمیگردد؟ در چنین شرایطی، یک نفر مؤمن «نفرمود من که حسین بن علی هستم دستور خصوصی دارم، من چون امام هستم وظیفهام این است» باید از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگیرد. در چنین شرایطی از جان باید گذشت. یعنی امربهمعروف و نهیازمنکر اینقدر ارزش دارد.
در یکی از خطابههای بین راه، بعد از اینکه اوضاع را تشریح میکند میفرماید: «انی لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» (9)ایها الناس! در چنین شرایطی، در چنین اوضاع و احوالی، من مردن را جز سعادت نمیبینم «بعضی نسخهها «شهادت» نوشتهاند و بعضی «سعادت»، من مردن را شهادت در راه حق میبینم، یعنی اگر کسی در راه امربهمعروف و نهیازمنکر کشته شود، شهید شده است بدان معنا که «من مردن را سعادت میبینم». من زندگیکردن با ستمگران را مایه ملامت میبینم، روح من روحی نیست که با ستمگر سازش کند.
از همه بالاتر و صریحتر آن وقتی است که دیگر اوضاع صددرصد مأیوسکننده است، آن وقتی است که به مرز عراق وارد شده و با لشکر حر بن یزید ریاحی مواجه گردیده است. هزار نفر مأمورند که او را تحتالحفظ به کوفه ببرند. در اینجا حسین بن علی علیهالسلام خطابه معروفی را که مورخین معتبری امثال طبری نقل کردهاند، ایراد و در آن به سخن پیغمبر تمسک میکند، به اصل امربهمعروف و نهیازمنکر تمسک میکند:
ایهاالناس! من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناکثا لعهد الله، مستاثرا لفی ء الله، معتدیا لحدود الله، فلم یغیر علیه بقول و لا فعل کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله و استاثروا فی ء الله.
یک صغرا و کبرای بسیار کامل میچیند. طبق قانون معروف، اول یک کبرای کلی را ذکر میکند: ایها الناس! پیغمبر فرمود: هر گاه کسی حکومت ظالم و جائری را ببیند که قانون خدا را عوض میکند، حلال را حرام و حرام را حلال میکند، بیتالمال مسلمین را به میل شخصی مصرف میکند، حدود الهی را بر هم میزند، خون مردم مسلمان را محترم نمیشمارد، و در چنین شرایطی ساکت بنشیند، سزاوار است خدا حقاً خدا چنین میکند، یعنی در علوم الهی ثابت است چنین ساکتی را بهجای چنان جائر و جابری ببرد. بعد صغرای مطلب را ذکر میکند: «ان هؤلاء القوم...» اینها که امروز حکومت میکنند (آل امیه) همینطور هستند. آیا نمیبینید حرامها را حلال کردند و حلالها را حرام؟ آیا حدود الهی را به هم نزدند، قانون الهی را عوض نکردند؟ آیا بیتالمال مسلمین را در اختیار شخصی خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصی و برای شخص خودشان مصرف نمیکنند؟ بنا بر این هر کس که در این شرایط اکت بماند، مانند آنهاست. بعد تطبیق به شخص خود کرد: «و انا احق من غیر» من از تمام افراد دیگر برای اینکه دستور جدم را عملی کنم، شایسته ترم.
وقتی انسان حسین را با این صفات و خصایل میشناسد، میبیند حق است و سزاوار است که نام او تا ابد زنده بماند، چون حسین مال خود نبود، خودش را فدای انسان کرد، فدای اجتماع انسانی کرد، فدای مقدسات بشر کرد، فدای توحید کرد، فدای عدالت کرد، فدای انسانیت کرد. از این جهت، افراد بشر همه او را دوست میدارند. وقتی انسان، دیگری را میبیند که در او هیچچیزی از خود فردی وجود ندارد و هر چه هست شرافت و انسانیت است، او را با خودش متحد و یکی میبیند.
انتهای خبر/