
یادداشت؛
خادمالجمهور در دل محرومیت
خبرنگار «رهیاب» در یادداشت خود نوشت: در دل زلزله و محرومیت، جایی که حتی بالگردها به سختی میرسند، خادمالجمهور با چوبدستی محلیها آمد؛ اشک در چشم، لبخند بر لب مردم، و صدای کِل زنان زنانی که امید را باور کردند.
به گزارش خبرنگار شبکه اطّلاعرسانی «رهیاب»؛ میثم خالدی، عکاس و خبرنگار «رهیاب» در یادداشتی برای ما نوشت: پس از شنیدن آمدن زلزله در شهرستان مسجدسلیمان، عازم منطقه شدم. آنجا همه درگیر کمک و کار بودند و ما عکاسان هم در حد خودمان وظیفهای انجام میدادیم و مختصر کاری میکردیم.
تا اینکه هر نفر با ماشینها عازم یک منطقه شد و من هم عازم روستای اندیکا به نام «سرشط» شدم؛ مسیری که هر کسی عازم آن نمیشد، علیرغم اینکه میگفتند این مسیر خیلی خستهکننده است و رفتن در این مسیر کار هر کسی نیست. ولی اصرار میکردم: «من را به محرومترین منطقه ببرید.»
از ابتدای رسیدن به آن منطقه، دل آدم به درد میآمد که چرا اینجا وضعیت اینگونه است؟ چرا خانههای سنگی، استحکامسازی نشدهاند؟ مشغول گرفتن مصاحبه، فیلم و عکس از مردم و منطقه بودم که سه تا بالگرد در هوا را دیدم و پیش خودم گفتم: «بازهم بازدیدهای هوایی...»
در منطقه، مسئول بنیاد مهدوی و علوی حضور داشتند و با همکاری بسیج سازندگی، به مشکلات مردم رسیدگی و اجرای برنامهها را برعهده داشتند.
مشغول ضبط مشکلات بودم که صدای شادی در روستای پایین به گوش رسید. دوربین را برداشتم و نگاهی به پایین پا کردم؛ دیدم رئیسجمهور! گفتم شاید شخصی شبیه رئیسی در منطقه حاضر شده است. مجدداً مشغول عکاسی شدم، ولی صداهایی نزدیکتر شد؛ مردمی که از شوق دیدار خادمالجمهور صدای خندهشان گویی فلک را گرفته بود و مشکلاتشان فراموش شده بود.
صدا و کِل زدن خانمها نزدیکتر شد. مجدد به مکانی رفتم که بار قبل رفته بودم و بررسی کردم. دیدم نه، واقعاً آقای خادمالجمهور است. به پیشواز رفتم و عکاسی را آغاز کردم. دیدم همراه آقای مخبر و سردار شاهوارپور به منطقه عازم شدهاند و از نزدیک، کنار مردم باصفا با لباس محلی، در حال نزدیک شدن به منطقه سرشط هستند.
رئیسی عزیز، با توجه به صعبالعبور بودن منطقه، از چوبدستی که اهالی منطقه به او داده بودند برای عبور از سنگلاخها استفاده میکرد. بخشی از راه را نیز باید از چشمه عبور میکرد تا به منطقه برسد.
تا رسیدن به منطقه، دقایقی در راه بودند. با رسیدن به منطقه محروم، اشک در چشمانش حلقه زده بود و فقط عذرخواهی میکرد برای این شرایط موجود.
بعد هم در دیدار چهرهبهچهره، حرفها و درد دلهای مردم را گوش میداد. بعضی از اهالی منطقه هنگامی که به وی «خداقوت» میگفتند و میپرسیدند «اذیت شدید تا به منطقه رسیدید؟»، شهید جمهور از لفظ:
«وظیفه من است که در اینجا بیایم و به شما خدمت کنم. در راه خدمت، خستگی معنا ندارد و این کمترین کار من است.» استفاده میکرد.
همان منطقه، با وجود نبود آنتن و ارتباطات، دستورهایی صادر کرد و تا پس از ظهر در منطقه ماند. سیل خدمت، سراسری شد به منطقه. پس از آن هم، مردمانی که اشک شوق و لبخند حضور رئیسجمهور را درک کرده بودند، گویی تمام مشکلات خود را فراموش کرده بودند و در کمال تعجب، بین خود نجوا میکردند: «آیا واقعاً این رئیسجمهور است که پیش ما آمده؟ آیا واقعاً درست میبینیم؟»
پس از رفتن شهید جمهور، آیا همهچیز به فراموشی سپرده شد؟ نه. پس از آن، سیل تجهیزات به منطقه ارسال شد و ساختمانهایی که از سنگی درآمدند، استحکامسازی شدند.
در طول بازدید این سفر، پیرزنی بود که خانهاش – همان کلبه سنگی – خراب شده بود. با دیدن رئیسجمهور، با اینکه او را نمیشناخت، با لهجه شیرین محلی گفت: «خانه من ویران شده، خانهام را درست کنید.»
شهید رئیسی همانجا کنار پیرزن ماند، به درد دل این عزیز گوش داد و دستور پیگیری داد.
بله، این است خادمالجمهور بودن. فرق دارد با خدمت در دفتر پاستور و فرمان از تهران صادر کردن.
شهید جمهور سفرهای متعددی به خوزستان داشت؛ نزدیک به هشت سفر. اولویت شهید رئیسی، پایان محرومیت در خوزستان بود؛ از خنده بر لب کارگران نیشکر هفتتپه، تا رساندن آب به مناطقی که با بشکه به آنها میرسید، بازگشت مجدد شرکتها و صنایع، تا خنده بر چهره خانوادههای کارگران و بسیاری چیزهای دیگر...
خاطره تنها خبرنگار حاضر در سفر رئیسجمهور به منطقه اندیکا
نویسنده: میثم خالدی، عکاس و خبرنگار شبکه اطّلاعرسانی «رهیاب»
درباره نویسنده
لینک کوتاه خبر
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!